شمیم:سلام نفسی....خوبی؟
نفس:نه....اصلا خوب نیستم.
شمیم:چرا؟مگه چی شده نفس؟
نفس:ددی و مامی جون می خوان یه ماه برن سفر اونم کجا؟لندن.اونم چه جوری؟دونفره و بدون من.حالا من تو این یه ماه تنهایی چیکار کنم؟پیش کی برم؟
شمیم:مگه خبر نداری؟خانواده من و آرام هم می خوان برن.انگار واسه این یه ماه نقشه کشیده بودن.مثل اینکه خانواده شما پیشنهاد کردن خانواده ماها هم قبول کردن.
نفس:چی؟!!!!!یعنی شماها هم قراره تنها بشین؟حالا چیکار کنیم؟سه تا دختر تنها،هرکدوم تو یه خونه بزرگ.وای خدا...........
شمیم:اینکه غصه نداره می تونیم هر شب سه نفمون بریم تو یه خونه.اینجوری تنها نمی مونیم.
نفس یهو از جا پرید.
نفس:آفرین شمیم......فکر خیلی خوبیه...........باریک الله دختر.وای شمیم عاشقتممم....
شمیم:نفسی خودتو کنترل کن دختر.....چه خبرته؟!!!!همه ی دانشجوها دارن نگاهمون می کنن...!!!
نفس به اطرافش نگاهی انداخت و گفت:حالا اشکال نداره مهم اینه که اه حلی واسه تنهاییمون پیدا کردیم.
ناگهان باصدای جیغی به آن طرف برگشتند.
آرام با هیجان گفت:وای نفس........نمره کامل گرفتم......
نفس:مگه نمره ها رو زدن؟!!!!
آرام:آره نفسی رو برده.......
نفس به طرف ساختمان دانشگاه دوید و شمیم هم به دنبالش.نفس و شمیم به برد رسیدند.
نفس:نفس امیری...........نفس امیری..........نفس امیری........وای شمیم........ نمره کامل.......وای خداجون مرسی.........
شمیم:شمیم امینی.........شمیم امینی..........وای نفس منم کامله..........نمره ی کامل گرفتم...........خداجون دمت گرم........
نفس:پیش به سوی تابستون...........هورا.....
هر سه با هم یک صدا:هورا............
نفس:میگم بچه ها این یه ماه و بیاین خونه ما.هم خوش می گذرونیم با فیلم و وبگردی هم به لطف مامی جونم فروشگاه محلمون آخرهر هفته طبق لیست مامی برامون کلی خوراکی و هله هوله میاره.بیاین دیگه....باشه؟!!!
شمیم و آرام کمی فکر کردند و یک صدا با هم گفتند:باشه....قبوله....
از هم دیگه خداحافظی کردند تا شب توی فرودگاه یکدیگر را ببینند.
فرودگاه.ساعت:20:45
بعذ از بلند شدن هواپیماهر سه به سمت خانه نفس حرکت کردند.درخانه هر کدام اتاقی انتخاب کردند و در آن وسایلشان را چیدند.
نفس:بچه ها بیاین یه فلیم ترسناک و اکشن براتون بذارم کیف کنید.فقط شمیم جون قربون دستت از تو کابینت سمت چپ بغل سایدبای ساید(همون یخچال خودمون.باکلاسن دیگه) چهار تا بسته چیپس بردار تو ظرف روی کابینت خالی کن بار بخوریم.
شمیم و آرام با هم:دمت گرم نفس....
نفس:چاکریم شکموها...........
شمیم با خنده:شانس آوردی ددی جونت نیست وگرنه می گفت نفس دیگه کوچه بازاری حرف زدی.مگه تو عضو یک خانواده متشخص و سرشناس نیستی ؟؟!!!( اه......مرتیکه مغرور و فیس و افاده ای)
آرام در حالی که ادای نفس را در می آورد با لحن مسخره ای گفت:بله چشم دیگه تکرار نمیشه ددی جونم....(دختره لوس)
نفس جیغ زد:آرامممم....
نفس به دنبال آرام می دوید و هر دو می خندیدند و جیغ می زدند.آخر سر شمیم هم به دنبالشان دوید تا ساکتشان کند.
شمیم:بچه ها ساعت یک نیمه شبه کم جیغ بزنید مردم گناه دارن به خدا.....چه گناهی کردن که همسایه نفس شدن آخه........
نفس جیغ کشید و هر دو دنبال شمیم افتادند و بعد از کلی شوخی و خنده هر سه جلوی تلویزیون روی کاناپه ولو شدند و نفس رفت چراغارو خاموش کنه چون می گفت:توی تاریکی فیلم ترسناک دیدن خیلی کیف میده....
بعد از خاموش کردن چراغا روی کاناپه ولو شد و گفت:و حالا ...........
بعد فشار دادن دکمه داد زد:استارت........
ادامه دارد......
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0