قسمت اول رمان گروگان گیری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 1821
بازدید کل : 65250
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 4
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 4
:: بازدید ماه : 1821
:: بازدید سال : 6331
:: بازدید کلی : 65250

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت اول رمان گروگان گیری
چهار شنبه 16 اسفند 1391 ساعت 16:51 | بازدید : 17165 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

شمیم:سلام نفسی....خوبی؟
نفس:نه....اصلا خوب نیستم.
شمیم:چرا؟مگه چی شده نفس؟
نفس:ددی و مامی جون می خوان یه ماه برن سفر اونم کجا؟لندن.اونم چه جوری؟دونفره و بدون من.حالا من تو این یه ماه تنهایی چیکار کنم؟پیش کی برم؟
شمیم:مگه خبر نداری؟خانواده من و آرام هم می خوان برن.انگار واسه این یه ماه نقشه کشیده بودن.مثل اینکه خانواده شما پیشنهاد کردن خانواده ماها هم قبول کردن.
نفس:چی؟!!!!!یعنی شماها هم قراره تنها بشین؟حالا چیکار کنیم؟سه تا دختر تنها،هرکدوم تو یه خونه بزرگ.وای خدا...........
شمیم:اینکه غصه نداره می تونیم هر شب سه نفمون بریم تو یه خونه.اینجوری تنها نمی مونیم.
نفس یهو از جا پرید.
نفس:آفرین شمیم......فکر خیلی خوبیه...........باریک الله دختر.وای شمیم عاشقتممم....
شمیم:نفسی خودتو کنترل کن دختر.....چه خبرته؟!!!!همه ی دانشجوها دارن نگاهمون می کنن...!!!
نفس به اطرافش نگاهی انداخت و گفت:حالا اشکال نداره مهم اینه که اه حلی واسه تنهاییمون پیدا کردیم.
ناگهان باصدای جیغی به آن طرف برگشتند.
آرام با هیجان گفت:وای نفس........نمره کامل گرفتم......
نفس:مگه نمره ها رو زدن؟!!!!
آرام:آره نفسی رو برده.......
نفس به طرف ساختمان دانشگاه دوید و شمیم هم به دنبالش.نفس و شمیم به برد رسیدند.
نفس:نفس امیری...........نفس امیری..........نفس امیری........وای شمیم........ نمره کامل.......وای خداجون مرسی.........
شمیم:شمیم امینی.........شمیم امینی..........وای نفس منم کامله..........نمره ی کامل گرفتم...........خداجون دمت گرم........
نفس:پیش به سوی تابستون...........هورا.....
هر سه با هم یک صدا:هورا............

نفس:میگم بچه ها این یه ماه و بیاین خونه ما.هم خوش می گذرونیم با فیلم و وبگردی هم به لطف مامی جونم فروشگاه محلمون آخرهر هفته طبق لیست مامی برامون کلی خوراکی و هله هوله میاره.بیاین دیگه....باشه؟!!!
شمیم و آرام کمی فکر کردند و یک صدا با هم گفتند:باشه....قبوله....
از هم دیگه خداحافظی کردند تا شب توی فرودگاه یکدیگر را ببینند.
فرودگاه.ساعت:20:45
بعذ از بلند شدن هواپیماهر سه به سمت خانه نفس حرکت کردند.درخانه هر کدام اتاقی انتخاب کردند و در آن وسایلشان را چیدند.
نفس:بچه ها بیاین یه فلیم ترسناک و اکشن براتون بذارم کیف کنید.فقط شمیم جون قربون دستت از تو کابینت سمت چپ بغل سایدبای ساید(همون یخچال خودمون.باکلاسن دیگه) چهار تا بسته چیپس بردار تو ظرف روی کابینت خالی کن بار بخوریم.
شمیم و آرام با هم:دمت گرم نفس....
نفس:چاکریم شکموها...........
شمیم با خنده:شانس آوردی ددی جونت نیست وگرنه می گفت نفس دیگه کوچه بازاری حرف زدی.مگه تو عضو یک خانواده متشخص و سرشناس نیستی ؟؟!!!( اه......مرتیکه مغرور و فیس و افاده ای)
آرام در حالی که ادای نفس را در می آورد با لحن مسخره ای گفت:بله چشم دیگه تکرار نمیشه ددی جونم....(دختره لوس)
نفس جیغ زد:آرامممم....
نفس به دنبال آرام می دوید و هر دو می خندیدند و جیغ می زدند.آخر سر شمیم هم به دنبالشان دوید تا ساکتشان کند.
شمیم:بچه ها ساعت یک نیمه شبه کم جیغ بزنید مردم گناه دارن به خدا.....چه گناهی کردن که همسایه نفس شدن آخه........
نفس جیغ کشید و هر دو دنبال شمیم افتادند و بعد از کلی شوخی و خنده هر سه جلوی تلویزیون روی کاناپه ولو شدند و نفس رفت چراغارو خاموش کنه چون می گفت:توی تاریکی فیلم ترسناک دیدن خیلی کیف میده....
بعد از خاموش کردن چراغا روی کاناپه ولو شد و گفت:و حالا ...........
بعد فشار دادن دکمه داد زد:استارت........

ادامه دارد......



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: